اندیمشک دروازه ی جنگ

اندیمشک دروازه ی جنگ

اندیمشک

31 شهریور سال 1359حمله ناجوانمردانه ی  عراق به سرزمین اسلامی ایران آغاز شد ، ما با گردان «436 مهندسی رزمی پادگان بروجرد» به طرف خوزستان حرکت کردیم. اولین بار بود که به خوزستان پا می گذاشتم . کاملا مشخص بود که اندیمشک دروازه ای شده است رو به جنگ تحمیلی عراق ، فضای شهر ملتهب و نگرانی را به وضوح می شد در چهره ی مردم دید . از مردم خونگرم آن دیار زیاد شنیده بودم ولی شنیدن کی بود مانند دیدن.

ساعت 6 غروب که با گردان به شهر رسیدیم مردم مهربان و  خون گرم اندیمشک خودروها و تجهیزاتمان را که در خیابان دیدند به طرز با شکوهی از ما استقبال کردند . با وجود آن نگرانی خاص از جنگ هنوز مغازه ها باز بود و مردم به کسب وکار مشغول بودند . استقبال و خوش آمدگویی آنان روحیه ی‌ مان را دو چندان کرد ما مدت یک ماه در تپه های اطراف سد دز مستقر شدیم و شبها جهت شناسایی به کرخه می رفتیم . بعضی از روزها که فراغتی می یافتیم سری به داخل شهر می زدم و از مخابرات تلفنی به بروجرد می زدم. همیشه مخابرات مملو بود از سربازان و رزمندگان و اهالی شهر وقتی چنین می دیدند مخابرات را یکپارچه در اختیار نیروهای رزمنده قرار داده بودند تا آنها بتوانند خانواده هایشان را از سلامتشان با خبر کنند. دومین روز بود که به شهر  می رفتم و بعلت شلوغی نتوانسته بودم تماس بگیرم . آقایی که به مخابرات آمده بود و احتمالاً قرار بود تلگرافی را پست کند چهره ناراحت من را که دید گفت :...

چیه برادر ، معلومه خیلی دمغی؟!

گفتم:

والله دو روزه که برای تلفن زدن می یام ولی اینقدر جمعیت زیاده که موفق نمی شم.

چهره بشاش و مهربانش را با تبسمی زیباتر کرد و گفت:

اینکه غصه نداره ، اجازه بده من این تلگراف رو بفرستم . می برمت یه جایی که خلوته خلوته ، کسی اونجا رو بلد نیست به  همین خاطر خیلی زود می تونی تماس بگیری .

گفتم:

خدا خیرت بده من 10 روزبود که عروسی کرده و بعد به اینجا اومدم ، همسرم ناراحته وقتی بدونه من سالمم از ناراحتیش کم می شه.

خلاصه آن روز کارش را انجام داد من را سوار ماشینش کرد وبه خیابان پشت مخابرات رفتیم. از ماشین پیاده شدیم . گفتم:

ولی اینجا که خبری نیست ! من فکر کردم باز هم مخابرات دیگه ای هست که منو آوردی .

دست من را گرفت و گفت:

اینجا مخابراته ، خونة من به همة رزمنده ها تعلق داره. هر وقت خودت و دوستانت خواستید تماس بگیرید از اینجا راحت تر می شود تماس گرفت ، شما را به خدا لااقل اگر یک ریزه ثوابی باشد ما را از آن ثواب محروم نکنید ما که کاری دیگر نمی توانیم برای شماها انجام بدیم.

با گفتگو درب خانه را باز کرد. نمی خواستم وارد شوم ولی اصرار او مانع می شد. به خانه که داخل شدیم همسر و فرزندانش را صدا زد و گفت :

این عزیز منو راهنمایی کنید تا به خونشون  تلفن بزنه. بعد هم آهسته به همسرش چیزی گفت و خودش برای آوردن ماشین به پارکینگ بیرون رفت.

صورتم قرمز شده بود ، عرق شرم به چهره ام نشسته بود و با انگشت لرزان شماره می گرفتم . کسی در اتاق نبود . وقتی تماس بر قرار شد و خلاصه وار صحبت هایم رابا همسرم کردم و گوشی را گذاشتم کلاهم را برداشتم و بلند شدم که  خارج شوم .

 حاج آقا گفت:

خوب ، موفق شدی

بله ، ممنون ، لطف کردید.

راستی من هنوزم اسمت را نمی دانم.

احمد  هستم.

من هم کوچک رزمندگان حسین هستم . حالا چرا نمی شینی؟!

با اجازه شما مرخص می شم.

گفت : نهار آماده است ولی قبل از نهار یک دوش آب گرم می چسبه.

-نه،بیشتر از این شرمنده ام نکنید .باید برم.

-ما تازه با هم آشنا شدیم .البته اینم بدان که من از آدمای خجالتی …آره دیگه.

راستش اصلاً  نمی توانستم قبول کنم.من فقط آمده بودم که تلفنی بزنم آن هم نه اینجا بلکه مخابرات شهر. خلاصه اصرارهای حاج حسین مجبورم کرد هم دوش بگیرم و هم در کنار خانواده اش نهار را میل کنم وقتی خداحافظی کردم حاج آقا و همسرش گفتند:ما در هفته دو روز منتظر آمدن شما هستیم فراموشمان نکنی.ما دوست داریم در خدمت دوستان شما هم باشیم.

 برای اینکه بیشتر از این مزاحم آنها نشوم  قول مساعد دادم و بیرون آمدم .

روزها گذشت و قرار شد که گردان ما به آبادان حرکت کند.روز قبل از حرکت به خانه حاج حسین رفتم باز هم با استقبال گرم خانواده ایشان روبرو شدم و قضیه رفتنمان از اندیمشک را برایش گفتم

او گفت هر وقت مرخصی میروی یه تک پا ما را هم مهمان کن و سری هم به ما بزن.گفتم:مهربانی های شما هرگز از خاطرم نمی رود.چشم حتماً مزاحم می شوم.

در راه آبادان قضیة دوست شدنم با حاج حسین را برای چند نفر از هم رزمانم گفتم.بعضی از آنها با خنده می گفتند ما فکر کردیم که فقط ما خانة حاج حسین را بلدیم .هر کس  می خواسته از مخابرات تماس بگیره خانة حاج حسین در بست در اختیارش بوده .مغزم سوت کشید از اینکه می دیدم که مهربانی های این مرد شامل همة دوستان شده است متعجب بودم.ولی همه به اتفاق می گفتند تمام شهر پر بود از حاج حسین ها همه سعی داشتند که به نحوی از رزمندگان تشکر کنند.

دو سال بعد عملیات فتح المبین به وقوع پیوست و رزمندگان اسلام شهرهای،اندیمشک ، دزفول ، شوش و … را از تیر رس دشمن در آوردند و دشمن را تا فکه عقب راندند.ما هم برای مین برداری مناطق آزاد شده به آن منطقه رفتیم و در این مدت چندین بار به عنوان سرکشی مزاحم حاج

حسین و خانواده اش شدیم چند سال از جنگ گذشت و روزی با خبر شدم که پسر حاج حسین در جبهه های حق علیه باطل به فیض شهادت نایل آمده برای عرض تسلیت با چند تن از دوستانمان خدمت ایشان رفتیم .ایشان از حال بچه هایی که به همراه ما نیامده بودند جویا می شد و می گفت انشاالله که همه سلامت هستند ما هم تحفة ناقابلی را در راه اسلام دادیم امیدوارم  که مورد قبول حق واقع شود روحیة عجیب او و همسر و دخترش ما را به تحسین واداشت .چیزی نمی توانستیم بگویم .ما اظهار همدردی می کردیم و آنها اظهار خرسندی.

اندیمشک دروازه جنگ

سال 65 در محور دهلران مستقر بودیم .آن روز محسن دوست همسنگریم روی مین رفت و ما با آمبولانس او را به دزفول رساندیم روز چهارم آذرماه بود به بیمارستان که رسیدیم آژیرهای قرمز به صدا در آمدند و شهر آرامش خود را از دست دادحمله هواپیماها که شروع شد به سنگر بیمارستان رفتیم حمله حدود 20 دقیقه طول کشید از همه جا صدای بمباران و هواپیما می آمد و در این مدت دیواره سنگر لحظه ای از لرزش باز نایستاد. وضع که عادی شد به سرعت و با آمبولانس به کمک مجروحین رفتم. دلبستگی عجیبی به اندیمشک پیدا کرده بودم به هر شکل خودم را به شهر سراپا خون اندیمشک رساندم و از آنجا یکسره به محلة حاج حسین ولی متأسفانه از بر پایی ساختمان های آنها خبری نبود و مردمی که با آه و ناله به دنبال گم شده خود می گشتند . آری خانوادة محترم حاج حسین نیز در آن روز به لقاء ا. . . پیوستند تا به همة آزادگان جهان درس فداکاری بدهند.

خاطره ی جانباز احمد یوسفی
منبع : اندیمشک دروازه جنگ ، گردآورنده مرتضی طیبی ، آرشیو موسسه فرهنگی هنری طلوع غدیر جنوب

۳ ۰ ۲ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۲)

سفیر عشق شهید است و ارباب عشق حسین (ع) و وادی عشاق کربلا
جایی که ارباب عشق سر به باد می‌دهد تا اسرار عشاق را بازگو کند که برای عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست


میلاد گودرزی

۲۰ آبان ۰۲ ، ۰۳:۵۸

یاد باد آن روزگاران یاد باد . انتظار داریم ارتش ایران به کمک غزه مظوم بشتابد 


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارتش دلاور ایران

فراخوان اولین جشنواره فضای مجازی ارتش جمهوری اسلامی ایران
فراخوان اولین جشنواره فضای مجازی ارتش جمهوری اسلامی ایران
به منظور ارتقا کیفی و کمی فعالیت‌های جهادی و فرهنگی ارتش جمهوری اسلامی ایران در حوزه فضای مجازی، و تقویت و استعدادیابی نیروهای علاقه‌مند و فعال در این حوزه، اولین جشنواره تولیدات فضای مجازی"جهت" (جهاد همگانی تبیین) برگزار می گردد.
این جشنواره ویژه تولیدات و فعالان فضای مجازی با محورها و موضوعات زیر تعریف گردیده است:
ارتش و امامین انقلاب
ارتش و معنویت
ارتش، دفاع مقدس و فرهنگ شهادت‌طلبی
ارتش، اقتدار و امیدآفرینی
ارتش و حفظ تمامیت ارضی
ارتش و مقابله با تروریسم
ارتش و مردم‌یاری
سرمایه اجتماعی ارتش
ارتش و مهارت‌افزایی
ارتش، خانواده و سبک زندگی ایرانی-اسلامی
این رویداد برای نخستین بار در پاییز 1402 و در 5 بخش اصلی به شرح زیر پیش‌بینی و برنامه‌ریزی گردیده، و پذیرای کلیه متقاضیان واجد شرایط اعم از پرسنل پایور و اعضای خانواده ایشان، روحانیون شاغل در ارتش، پرسنل وظیفه و کلیه علاقمندان به ارتش می باشد:
الف) مدیریت و راهبری فعال رسانه (شامل صفحات و گروه‌ها در شبکه‌های اجتماعی)
ب) تولید محتوا در فضای مجازی (محتوای ویدئویی، تصویری، صوتی و متنی )
ج) شبکه‌سازی و کنش‌گری در فضای مجازی
د) ساخت نرم‌افزارها و بازی‌های موبایلی
کلیه متقاضیان می توانند جهت شرکت در بخش‌های رقابتی جشنواره از طریق لینک اینترنتی ثبت نام جشنواره جهت اقدام نمایند.
اطلاعیه‌های بعدی این جشنواره را می‌توانید از طریق پایگاه اطلاع‌رسانی ارتش (aja.ir) و صفحات جشنواره جهت در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آخرین مهلت ارسال آثار تا پایان آبان ماه 1402 می‌باشد.
لینک فرم ثبت نام جشنواره تولیدات فضای مجازی :

https://survey.porsline.ir/s/K923tS8f

آخرین مطلب
پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی