روزی عمروعاص به معاویه گفت: حسن بن علی مردی است که به زیور حیا آراسته است. مصلحت آن است که به او بگویی به منبر برود و مردم را موعظه کند. شاید وقتی به او توجه کنند حیا مانع او شود و از سخن گفتن عاجز شود. و این باعث تحقیر او گردد.معاویه بنا به توصیه عمروعاص به امام حسن علیهالسلام گفت: دوست دارم که بر منبر روی و مردم را به اوامر الهی ترغیب و از معصیت خدا بترسانی. حضرت قبول فرمودند: و به منبر رفتند و حمد الهی و درود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جای آوردند و فرمودند: هر کسی که مرا میشناسد و یا نمیشناسد بداند که من حسن بن علی بن ابیطالبم و پسر دختر رسول خدایم. منم فرزند رسول
خدا، منم پسر نبی منذر، منم پسر رسول مبشر، منم نور دیده خیرالنبیین، من فرزند رسول الثقلین، من فرزند بهترین موجودات،منم فرزند خواجه کائنات، منم پسر امیرالمؤمنین، من فرزند امام المتقین، منم فرزند صاحب فضائل، منم صاحب رکن و مقام، منم صاحب مکه و منی، منم صاحب زمزم و بطحا.
وقتی حضرت این سخنان را بر روی منبر ایراد فرمود، حضار شوق و ذوق فراوانی نسبت به ملازمت و پیروی از ایشان پیدا کردند به طوری که معاویه ترسید و گفت: یا ابامحمد کافی است آن چه بیان کردی از منبر فرود آی. حضرت از منبر فرود آمدند. معاویه گفت: یا ابامحمد تصور میکنی با این سخنان خلیفه خواهی شد؟ تو کجا و خلافت کجا؟! حضرت فرمود: خلیفه آن کسی است که به امر خدا و رسول او عمل کند نه به جور و طغیان، خلیفه باید تقویت کننده اسلام باشد نه تخریب کننده آن و خلیفه آن کسی است که ترک دنیا و آن چه در آن است کرده باشد و جامه محرومی و مهمومی پوشیده باشد و آخرت را به دنیا نفروشد نه این که جماعتی را به دور خود جمع کند. و آخرت را از دست بدهد و در فسق و فساد را باز کند و دست ظلم و عدوان به حقوق مردم دراز کند.قتی سخن امام حسن علیهالسلام به اینجا رسید جوانی از بنیامیه که در آن جا حضور داشت طاقت نیاورد و شروع به فحش دادن و بیادبی نسبت به حضرت و پدر بزرگوارش علی بن ابیطالب علیهالسلام نموده امام حسن علیهالسلام آزرده خاطر شد و رو به آسمان کرد وگفت : بار پروردگارا تغییر بده آن چه را که در اوست و او را از زنان قرار بده. بلافاصله دعای حضرت مستجاب شد و فیالفور ریش آن ملعون ریخت و وقتی به خود توجه کرد، دید که به زن تبدیل شده است. و جوان خاک مذلت و ادبار بر سر ریخت و حضرت امام حسن علیهالسلام نگاهی باهیبت به او کرد و فرمود: از این مجلس برخیز که نشستن زن در بین مردان جایز نیست. پس از آن حضرت ساعتی متفکر بود و سپس از مجلس برخاست که بیرون بیاید. عمروعاص گفت: یابن رسول الله بنشین و آتش غضب را خاموش کن و چند سؤال مرا جواب بده.
فرمود: سؤال کن از هر چه میخواهی.
عمروعاص گفت: کرم و نجدت و مروت چیست؟
حضرت فرمود: کرم عطا کردن بدون چشمداشت دنیوی و بخشش قبل از تقاضا کردن و به خدمت نگاهداشتن نفس از محرمات و صبر کردن در همه جا بر مکروهات و مروت نگاهداشتن دین است و احتراز نفس از معایب و متابعت شیطان و قیام نمودن به ادای حقوق خواص و عوام و افشای سلام و سپس از مجلس معاویه برخاستند و به طرف منزل تشریف بردند.
معاویه به عمروعاص گفت: آن چه نباید میکردی کردی و اهل شام را با من دشمن کردی.
عمروعاص گفت: ای معاویه شمشیرهای اهل شام زمان جنگ با تو خواهد بود و اهل شام را با تو محبت از جهت کمال،
صلاح و نهایت تقوی و دیانت مانند مال دنیا است و از این سخنان بیم نداشته باش و بر اراده امور خود راسخ باش و بدان که امام حسن به دنیا پشت کرده و به آخرت رو کرده است و نه او به دنیا وابستگی و نه اهل دنیا را با او دلبستگی است.
و اما بعدها روزی زن آن جوانی که به زن تبدیل شد خدمت امام حسن علیهالسلام آمد و بعد از گریه و زاری فراوان شفاعت شوهر ملعونش را نمود و چون بسیار بیتابی و اصرار نمود حضرت به او ترحم کرد و دعا نمود و مجددا به صورت اول درآمد.
هرگاه یکی از شماها به برادر خود برخورد، باید محل نور از پیشانی او را ببوسد. (یعنی محل سجده).
[1] قصص الانبیاء.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی امام حسن مجتبی (ع)
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.